سر شک غم
از انجنیر خلیل شجاع از انجنیر خلیل شجاع

 

پسرک خانه بیامد صدا کردکه مادربین چه امروزخداداد به ما طا لع ا ختر

گرچه بارفت پدر اشک غمم کرد زمین ترعا قبت سیل سر شک من و تو ریخت به کوثر

زان خدا از نظرلطف به مادیدو به خواهر

خواهرش دخترک ریزه وچرکیده چوبشنیدکه برادربه مکررمادرش خواند بترسید

نکند بازبه خودگفت دیگر با ز چه تر کید       بم وخمپار هعمل کرده ویا راکت نا دید

یادش ازمرگ پدر آ مد وآن صحنهً  ا بتر

پابرهنه به دوش سوی در خا نه  بیا مد          جیغ سرداد وبیفتاد یخن پاره قبا   کرد

دلکش هول نمود,چهرهگک ازترس بشدزرد       لب پرخندبرادرچوبدیددورشد ش درد

اشک خرسندی اش ازدیده بروفت با سرچادر

بچه پرسید که خواهر مادرم باز کجا رفت؟    تا ببیند که چه جا نانه یکی بوتلی ازنفت

دستم آمد زیکی مردک بیچاره نگونبخت  که خودش رفت زدنیابه دیار دگه پیوست

کله اش توته ُ خمپاره بکو بید به آ جر

دخترک بانگهی ها ج چه طفلانه پرازدرد   گفت خوبشدکه دگرشب تپتولی نتوانکرد

مام کزدوریُ ا یام تن اش گشته یکی سرددر جنت بکند بازخدا بررخ آن  مر د

آ نکه سرباخت وشهادت بشد ش نیک میسر

مادرخسته وافسردهُ غمد ید ه  بیا   مد   پسر ودختر خود دید که ایستاده  صدا زد

زودشو دختر کم ،کفش مراآبله پا کردآبی آورکه بریزم به سرش ،کشت مرا درد

همه جانم شده ازسوختنش  کو ره،  مسگر

هردوفرزندعجولا نه پئ آ ب  دو ید ند     دوله ای آب به کف دیرترک سربرسیدند

هرچه جستند ته وبر اثر از نفت ند ید ندریزش  آن به زمین از لب مادرچوشنید ند

وای گفتند،چه بگذ شت به ایشا ن, همه  از هر

 

 

 


February 28th, 2013


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان